کد مطلب:154105 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

نصرانی در مجلس یزید
از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده كه فرمود: یزید مجلس میگساری ترتیب می داد و سر مبارك پدرم را در مقابل خود می گذاشت و به میخوارگی می پرداخت، روزی سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت پرسید: ای شاه عرب این سر از كیست؟ یزید گفت: ترا با این سر چه كار، گفت: چون به نزد پادشاه روم برمی گردم از هر چه دیده ام از من می پرسد، می خواهم داستان این سر را بیان كنم تا در شادی تو شریك باشد!

یزید: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است، نصرانی گفت: مادرش كیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا(ص)!! نصرانی گفت: نفرین بر تو و بر دین تو كه دین من بهتر از دین تو است زیرا میان من و حضرت داود پدران بسیاری فاصله است نصاری مرا بزرگ می شمارند و خاك زیر پای مرا به تبرك می گیرند و شما پسر دختر پیامبر خود را می كشید با این كه میان شما و پیامبرتان بیش از یك مادر فاصله نیست سپس گفت: یزید داستان كلیسای حافر را شنیده ای؟ گفت بگو تا بشنوم، نصرانی گفت در میان دریا جزیره ای است و در آن جزیره كلیسائی است به نام كلیسای حافر و در محراب آن حلقه ای آویزان است و در آن حلقه سم درازگوشی در حریر پیچیده است كه نصاری گمان می كنند سم درازگوش عیسی است و هر سال جمعیت انبوهی برای زیارت به آن جا می روند و گرد آن حلقه طواف می كنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خدا می خواهند، این رفتار مسیحیان است نسبت به سم درازگوش عیسی بن مریم ولی شما پسر دختر پیامبر خود را شهید می كنید.

یزید گفت این نصرانی را بكشید تا مرا در كشورش رسوا نسازد، وقتی كه نصرانی مطمئن شد كه یزید قصد كشتن او را دارد گفت: یزید بدان كه دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود تو اهل بهشتی از سخن آن حضرت در شگفت شدم اكنون شهادت می دهم كه خدائی جز خدای یكتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جای پرید و


سر حسین را به سینه چسبانید و می بوسید و گریه می كرد تا كشته شد و به درجات رفیع بهشت نائل آمد [1] .


[1] لهوف سيد بن طاوس ص 19 نفس المهموم ص 458 - الصواعق المحرقه ص 197.